390.وای که چقدر حرف دارم.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

های اوری بادی

هاواریوتون چطوره؟خوبید؟خوشید؟سلامتید؟وااااای که چقدررررررررررررر دلم برای همتون تنگ شده بود.آخیششششششش چقدر لحظه الانم رو دوست دارم.سکوت،شب،ذهن آروم،خودم پشت لپتاپ و صفحه یادداشت جدید بلاگ اسکای همراه با بک گراند آهنگهای هایده(این مورد آخر هر وقت باشه یعنی من دلم گرفته)

چقدر براتون حرف دارم...چقدر خوبه که شما رو دارم اینجا رو دارم میام اینجا براتون حرف میزنم شما هم گوش میدید راهکار میدید...دوستتون دارم.مرسی که هستید.

از کجا بگم براتون؟خب سفارشام تموم شد.خیلی وقت گیر بود.البته منم وقت زیادی نداشتم که روش بذارم ولی خب قبول کرده بودم و باید انجام میشد.دهن مبارکمان بسی سرویس گردید.دیگه روزای آخر رسما داشتم میمیردم.فکرشو بکنید دیروز ساعت ده دقه به هشت صبح تموم شد.یعنی من شب تا صبح سوزن میزدم.انگشتام آبکش شده انقد که سوزن فرو رفته توش.اگه خواهر داشتم مینداختم سرش برام میدوخت.بخش مالیش با من بود اون موقع.یعنی به حساب من پول میریختن، کاراش هم با خواهر بود.تقسیم بندی کاملا عادلانه ای هستش.تازه جورابامم باید میشست...والاا...خدا میدونسته من چه سواستفاده گری هستم اینه که بهم خواهر نداده.

راستی از نتیجه انتخابات بسیار مشعوف گشتیم.خوچحالمممممم...روحانی مچکریم.البته به این معنی نیست که من همه کاراشو قبول داشته باشم و تاییدش کنم.ولی در کل به نظرم اقای روحانی کارنامه قابل قبولی دارن.

قبل از انتخابات تو تاکسی بودم و رادیو داشت از انتخابات میحرفید جناب اقای راننده به رسم همه افراد این صنف شروع به نطق فرمودن که بعلهههه قرار بود مشکل اشتغال حل بشه و نشده و ...از این حرفها که باعث شد بنده به فکر فرو برم...با خودم فکر کردم الان خیلیا دنبال یه شغل شسته رفته دولتی هستند که خب بر همگان واضح و مبرهنه که پیدا کردن همچین شغلی بسیوووووووور سخته.تو هر آزمون استخدامی برای یه پست چند صد هزار نفر شرکت میکنن در حالیکه قراره فقط یه نفر استخدام بشه.به نظرم اصلا درست نیست همه چی رو گردن مسئولین بندازیم.کلاه خودمون رو هم قاضی کنیم بد نیست.یه عده بین این همه جوالدوزی که به مسئولا میزنن یه سوزن هم به خودشون بزنن بد نیست.

با افرادی که نخبه علمی هستند اصلا کار ندارم.اونا باید باید یه شغل عالی و بهترین با مزایای خیلییییی خوب داشته باشن.زحمت کشیدن و حقشونه.ولی یه عده هستیم عین من تو دانشگاههای متوسط درس خوندیم.من خودم دانشگاه ازاد لیسانس گرفتم.رشته ام هم نرم افزار بود اگه به وقتش تنبلی نمیکردم و وقتی استاد برای امتحانها پروژه عملی با نمره اضافه در نظر میگرفت میرفتم سراغش و انجام میدادم و یاد میگرفتم الان میتونستم حسابی از مغزم پول در بیارم.ولی خب ...خودم مقصرم که تنبلی کردم.اگه بعد از فارغ التحصیلی به پیشنهاد دوستم عمل میکردم و میرفتم شبکه یاد میگرفتم الان نونم تو روغن بود...خاک تو سر تنبلم...

یه مثال دیگه میزنم.یه همکلاسی داشتم که از دوران مدرسه دنبال نمره بیست بود.یعنی اگه نوزده میگرفت سرشو میذاشت رو میز و گریه میکرد تااااا زنگ آخر...یعنی در این حد بود.کنکور یه رشته مردونه قبول شد ولی خب چون مهندسی بود و با کلاس بود همون رشته رو ادامه داد.لیسانسش رو گرفت و بعدها فوقش رو هم تو همون رشته پر هزینه تو دانشگاه آزاد خوند.آخرین خبری که ازش دارم این بود که حدود پنج تومن بابت پایان نامه اش هزینه کرده ...عایا بشود یا نشوداین همه هزینه برای هیچ...و در تمام این سالها هم کار نکرده یعنی جایی شاغل نبوده.از اونایی هست که اول کاری دنبال یه پست مدیریتی تو بهترین اداره هستش که خب آقایون میفرمایند زرررررررشک..

میتونست کار کنه...میتونست از صفر شروع کنه و به جاهای خوبی برسه ولی خب از همون اول دنبال نون و کره بود.

دختر عمه ام درسش خیلی خوب بود ولی اونم دنبال شغل دولتی...بهش گفتم تو خونتون کلاس خصوصی بذار...یواش یواش که کارت خوب باشه حسابی کارت میگیره و ممکنه از مدارس غیر انتفاعی پیشنهاد تدریس داشته باشی و یهو سر از دانشگاه شاید در آوردی... ولی خب اونم تنبله...از من چند سال بزرگتره ولی جز درس خوندن کار دیگه ای نکرده و صبح تا شب هم غر میزنه که بیکارم...به نظرم مقصر خودشه و حق نداره تقصیر رو گردن کسی بندازه

دختر اون یکی عمه ام یه شغل دولتی خیلی خوب داره.شوهر عمه ام کشاورزه.الان هم علی رغم اینکه سنش بالا رفته ولی باز هم کار کشاورزی میکنه...خب چاره ای نداره منبع درامدش همینه.با اینکه به قول خودش از سواد زیادی بهره نبرده ولی عاشق مدل تربیتشم.دختر عمه من اون موقع که دانشجو بودن واسه خودش ابهتی داشت و هر کسی دانشگاه قبول نمیشد پا به پای خونوادش سرِ زمین کار میکردن.چه کاری؟لوبیاهایی که درو شده بودن و ا زدرو رو زمین باقی مونده بود رو با دست جمع میکردن و هر کدوم از بچه ها هر تعداد گونی جمع میکرد مال خودش بود.فروخته میشد و به خودشون داده میشد.حتی این دختر عمه ام قبل از استخدامش یه مدت منشی دکتر بود...میخوام بگم کار رو برای خودشون عار نمیدونن.الانم خدا رو شکر شغل خیلی خوبی داره...

حرفم اینه که به هیچ بنی بشری از شروع حقوق ماهی دو سه میلیون نمیدن...البته شاید بدن هااا...که اونم از عدم شایسته سالاریه که تو کشور ماست.ولی عرفش همینه.همه از پایین شروع میکنن.برای بالا رفتن از پله ها باید اول پامون رو روی پله اول بذاریم...کسی که واقعا دنبال کار باشه بالاخره پیدا میکنه.مساله اینه یه عده اهل کار کردن نیستن و فقط دوست دارن غر بزنن و تقصیر رو بندازن گردن دولت.خب آخه اول خودت رو بگرد...تو وجود خودت ببین چی تو چنته داری؟ببین همه تلاشتو کردی؟تلاش کردی و نشده؟اگه اینطور بود بعد بتوپ به مسئولا...اونا که مسئول بی عرضگی ما نیستن.الان خیلیا با اینستاگرام دارن پول در میارن.هر کسی یه هنری داره...باید بگردی ببینی چه توانایی داری؟یه زمانی آبانه به من گفت کارای نمدیت تمیزه بزن تو کارش.اون موقع میرفتم آژانس.شروع کردم.اولش فقط مگنت درست کردم و همه رو ریختم تو نایلونو یه عالمه مغازه نشون دادم.این کار خیلی برام سخت بود.خیلی سخت.ولی باید انجامش میدادم برای وارد شدن باید انجامش میدادم. بعدشم خدا رو شکر مشتریا یکی یکی اومدن.هر چند من هیییییچ تبلیغی نداشتم  و زیاد براش وقت نذاشتم و بیشتر مشتریام از دوستای یکی دو تا مشتری بودن که کارامو دیدن و سفارش دادن.حالا منم به شما میگم.هر کدومتون که بیکارید اول برید سراغ توانایی های خودتون.یکی عروسک بافتنی خوشگل میبافه یکی آشپزی خوبی داره...میشه ازشون پول درآورد فقط باید صبر و حوصله  و سماجت داشته باشیم.

من خودم سال 89 با حقوق دویست تومن کار میکردم.اون موقع حقوق قانون کار سیصد و خورده ای بود.البته برای هشت ساعت کار، نه 10 12 ساعت...تازه من جمعه ها رو هم یکی در میون میرفتم.چون سابقه کار نداشتم  و دوست نداشتم کارم رو از دست بدم.درسته زمونه برام خوب نچرخید و نتونستم شغلی که واقعا لایقم باشه پیدا کنم ولی خب خوشحالم که هیچوقت راکد نبودم.هر جا حس کردم دارم میگندم دستامو گذاشتم رو زانوهامو بلند شدم.ادامه تحصیل بعد از پنج سال از تاریخ فارغ التحصیلیم هم علتش همین بود.اینکه دوست نداشتم درجا بزنم.

قبولش سخته ولی حقیقت اینه که هیچ کس به اندازه خودمون تو پیشبرد زندگیمون موثر نیست.دنبال مقصر گشتن تو آدمهای اطرافمون فقط بهونه گیریه بیخوده.

خب منم مثل خیلیا خیلی جاها دوست داشتم یه نفری بود که هوامو میداشت.یکی یه خسته نباشید بهم میگفت.یکی که بابت کارهایی که میکردم تشویقم میکرد ولی خب همیشه همه جا تنها بودم.گاهی کلافه میشم.گاهی که حس میکنم جایی که الان هستم نباید اینجا میبود. باید یه جای بهتر میبودم ولی خب وقتی عادلانه قضاوت میکنم میبینم بنا به شرایطم خیلی بد هم نبوده.من نه پارتی گردن کلفتی داشتم که پیش فلان رییس سفارشمو بکنه نه آدمی بودم که اهل دوز و کلک باشم و بخوام خودمو جایی قالب کنم.سه سال کار تو شرکت و دو سال تو آژانس و الانم صندوقدار یه فروشگاه زنجیره ای معتبرم(شغل چیپیه؟؟؟عوضش همکارم خوبه.محیطش خوبه.حقوقش خوبه.بیمه داره....)همه اینا نتیجه انتخاب و تلاش خودم بوده و لطف خدا..میتونستم از سال 89 که درسم تموم شد بشینم گوشه خونه و نق بزنم که کار نیست و وقتم رو به بطالت بگذرونم کار مفید آنچنانی نداشته باشم و افسرده شم یا این کارایی که انجام دادم ...خب گزینه دوم بهتره.میتونست بهترتر باشه ولی خب من به همینم راضیم...البته که قانع نیستم...

بازم میگم من حرفم با نخبه های علمی نیست.من آدمهای معمولی عین خودم رو میگم.پسرِ دوستِ مامان با لیسانس تربیت بدنی تو بهترین شرکت شهرمون کار میکنه. شرکتی که جزو معدود شرکتهایی هست که حقوق و مزایاش نه تنها به موقع پرداخت میشه بلکه به صورت کامل هم پرداخت میشه...بعد این اقا از این شرکت ناراضیه و دوست نداره اونجا باشه.این ناشکری نیست؟فک کنم با لیسانس تربیت بدنی دانشگاه ازاد دنبال پست وزارت ورزش هستش.به نظرتون به اقای روحانی معرفیش کنیم برای کابینه جدید؟؟؟؟نمیخوام شان رشته رو پایین بیارم ولی خب ...یه کم توقعش زیاده به نظرم.

کلام آخر اینکه اول تو خودمون جستجو کنیم.ببینیم داریم نق بیخودی میزنیم یا واقعا حق داریم؟و اینکه اگه دانشجو هستید به حرف استادا گوش بدید و خوب درس بخونید.پروژه های عملی رو حتما انجام بدید.یه زمانی به دردتون میخوره.

راستی امروز،روز آزادسازی خرمشهره.من فکر میکنم ممد بود و هست..چرا انقد میگن نبودی ببینی؟؟؟؟بود و میدید...از آسمونها با افتخار و غرور میدید که دوستاش چه گلی کاشتن و براشون کف میزد.الانم هست و میبینه...خرمشهری رو که نمیدونم چند صد سال باید طول بکشه تا تبدیل بشه به خرمشهر واقعی...به قول محسن چاوشی نکنه انتظار آباد شدنش رو هم باید از خدا داشته باشیم؟؟؟؟
خب دیگه من برم...زین پس روال وبلاگ مثل قبلهخدا بهتون رحم کنه باز این وراج اومد.هر روز اینجا تلپم.آخ آخ قرار بود کتابامو سفارش بدمااااا....دیگه دیروقته بهتره بخوابم....فردا ان شاالله ...به شدت کم خوابی دارم.یه ماهه فقط پنج ساعت شبا خوابیدم و بقیه ساعات رو مشغول کار بودم.خب به اندازه کافی نق زدم  و خودمو لوس کردم بغلم کنید

مراقب خودتون باشید

بدرود


بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 2:17