481

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام  به  روی ماهتون

اول از همه یه تشکر میکنم از همه عزیزای دلم که جویای حال داداشم بودن...ممنونم از محبت تک تکتون...الهی که این محبتها هزار برابر به زندگی خودتون برگرده.

دوم اینکه دیگه داشتم ناامید میشدم و میرفتم که با گوشی پست بذارم...این لپ تاپ دیگه حسابی داره اوراق میشه...ببینم میشه تعمیرش کرد.الان کیبوردش کار نمیکرد لحظه اخر که امتحان کردم دیدم جواب داد....

خوبید؟

عرضم به حضورتون که نمیخوام از دلیل و علت مریضی داداشم اینجا چیزی بنویسم به این امید که به دست فراموشی سپرده بشه البته اگه بشه...شنبه هفته قبل رییس اعلام کرد که ساعات کاریمون شیفتی بشه یه مدت....هفته قبل من شیفت صبح بودم...عین مدرسهیکشنبه که از سرکار اومدم خونه و اوضاع رو اونجوری دیدم و حسابی بهم ریختم...خیلی غصه خوردم و خودخوری کردم...غذای درست حسابی هم این مدت هیچکدوم نخوردیم...کلا اوضاعمون بهم ریخته بود.جمعه که شبش شب یلدا بود رو باید میرفتیم سرکار...واسه من خوب بود...چون شب یلدایی نداشتیم که بهتر بود همون سرکار باشم و مشغول بلکه کمتر فکر و خیال کنم.عصرش ولی رییس ساعت  و نیم تعطیلمون کرد و منم سوار ماشینش شدم که منم سر راهش برسونه...که ای کاش نمیشدم...

شروع کرد به حرف زدن  و اول حالمو پرسید منم انقد دل نازک شده بودم تو اون روز که تا حالمو پرسید اشکم سرازیر شد...پشت نشسته بودم و دیده نمیشدم ...بعد پرسید که خانم بهاری یه کم خوشرو باش... مشتریا مدام به من پیغام پسغام میدن که این خانم از ما خوششون نمیاد و حتی یکی از همسایه هاتون اومد این حرف رو زد...مدااااااااااااااااام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اخه مدااااااااام؟هیچی بهش نگفتم...حال خوشی نداشتم...اشکام همینجوری سر میخوردن و سعی میکردم خودمو اروم کنم...تو دلم گفتم لعنت بهت بیاد که وقت بهتر از این پیدا نکردی...من که شب یلدا ندارم ولی تو دلت نمیگی با این حرفا شب این بیچاره رو خراب میکنم...تا اسم همسایه اومد بهش گفتم این احتمال رو نمیدید که ممکنه اون همسایه با من خصومت شخصی داشته باشه؟گفت چراااا همه که قدیس نیستن همه ازشون خوشش بیاد و همه ازش راضی باشن...گفتم خوبه خودت میدونی...تشکر کردم و پیاده شدم و کل کوچه رو گریه کردم...خیلی حالم بد بود و اون لحظه یادم نیوفتاد که بهش بگم ولی بازخوردی که من از مشتریا میگیرم چیز دیگه ای رو بهم میگه...الان کلی مشتری از شهرای اطراف داریم که بهم میگن ما دیگه میایم اینجا خرید میکنیم  شما  برخوردتون خوبه...دم خروس رو باور کنم یا قسم حضرت عباسو؟؟؟؟این چیزیه که من به گوش خودم میشنوم...

البته که میدونم این حرفاش از کجاست...دو تا نیروی جدید خانم و یک اقا اضافه کرده...یکی از خانوما یه جوریه...

قضاوتش نمیکنم یبت هم نیست چون شما که نمیشناسیدش فقط دارم براتون تعریف میکنم.

چند سال پیش یه قتلی تو شهر ما رخ داد که یه پسر جوون یه مرد متاهل  حدودا 45 ساله رو کشت...مقتول یکی از پولدارترین افراد شهر بود و شرکتی داشت که همین خانومی که جدیدا اومده پیش ما کار میکنه پیش اون کار میکرده...قاتل نامزد همین خانوم بوده و به رابطه نامزدش و این مرده شک میکنه...از اونورم دختره تقاضای مهریه میکنه...پسره شبونه میره خونه این مرده و میگه تو زندگی منو بهم ریختی من پول ندارم مهریه اش رو بدم تو پول بده بذار طلاقشو بدم بره...اینجوری میشه و جر و بحثو اخرشم منجر به قتل میشه...قاتل رو هم اعدامش کردن...بعد این دختره یه مدت افسردگی میگیره و کلا میره تهرانو ...تازه برگشته و انگار حالش بهتره و حالا از قضا اومده پیش ما مشغول شده...نگم براتووووووووووون

از اون دخترای قرتی و زبون باز...که به همه مردا جانم و عزیزم از دهنش نمیوفتهیعنی من و دوستم همینجوری موندیم تو کار این...

رییس من یه ادم خیلی مذهبیه...از اینایی که حتی نماز ظهر و عصرشون رو هم جدا تو وقت خودش میخونن...خیلی ا.خو.نده

حالا همین رییسی که تا منو پنج دقه بیکار ببینه زود صدام میکنه و میگه بیا فلان کارو انجام بده با این خانوم و اون اقایی که تازه اومده یهو میشینن حدود 40 دقیقه فقط حرف میزننفقط حرف میزنن ....یعنی گپ میزنن

چرا؟چون ما جانم و عزیزم گفتن بلد نیستیم...

به این نتیجه رسیدم که همهههههههههههه مردا و همه همشون اگه به یه دختر دسترسی نداشته باشن عاشق اینن بشینن باهاش لاس بزنن...

نهایتا همین بهشون میرسه...شک نکنید...

برای اینکه منکه نزدیک دو ساله اونجا کار میکنم تا حالا نشده تایم صحبت متفرقه ام با رییسم به ده دقیقه بکشه...چه برسه به یک ساعت...اونم تو اوج کار و شلوغی...

منظور از خوشرویی این بوده عزیزانم...که جوری با مشتری صحبت کنی که مرد 40 ساله برگرده و عزیزم خطابت کنه....

ببخشیداااااااااا ولی به قول یکی از دوستام زمونه زمونه د.ا.دن.ه...نه فقط اونجوری...این مدلی هم میشه د.ا.د...

که در عرض دو هفته بشی سوگلی ...بخاطر یه ساعت کار کردن و سرپا بودن رییست بگه خانوم فلانی طفلک خیلی خسته شد یه ساعت مشغول انجام دادن فلان کار بود...یعنی کور بشی که سرپا بودن هفت هشت ساعته منو و از جون مایه گذاشتنم رو نمیبینی...

خلاصه که اون شب با اون حرفاش حسابی منو بهم ریخت...اومدم خونه..فقط من و بابا بودیم...نشستیم ویژه برنامه رادیو شب رو دیدیم....اخر شب هم نشستم اهنگ غم داره دنبالم میاد از هایده رو هزار بار پلی کردم و گوش دادم و زار زدم ...و اون همسایه عوضی که معلوم نیست کیه و من کی خسته بودم و نتونستم خوب تحویلش بگیرم و انقد شعور نداشته که با خودش بگه خب این بیچاره هم خسته میشه و آدمه بذار من سکوت کنم ولی برداشته صاف همه چیو گذاشته کف دست رییسم رو به خدا واگذار کردم...همینطور رییسم رو...که اگه قصدشون اذیته رو خدا خودش جوابشونو بده...

حقوق دو ماهم رو هم واریز نکرده بیشعور...از دستش عصبانیم که حد نداره...بلانسبت بابای بیچارم عین خر اونجا دارم کار میکنم اونوقت اون...

تف به این مملکت که بعد از چهل سال اینه وضعمون...با مدرک فوق لیسانس باید بشی فروشنده...تازه من باید خدا رو شکر کنم...با مدرک فوق لیسانس میشن رفتگر شهرداری...بعد یه سری دزد مال مردم خور نشستن اون بالا و توله سگاشون با پول من و امثال من تو اروپا و امریکاعشق و حال میکنن که الهی به زمین گرم بخورن...انگار نه انگار که اخرتی هم هست...فقط ما رو ازش میترسونن...از وقتی یادم میاد از مردن ترسیدم..از اینکه حتما میرم جهنم...الانم چند وقت یه بار یه پولی میذارم کنار واسه صدقه از طرف همه اونایی که بعضی وقتا 100 تومن پنجاه تومن پول خرد نداشتم بقیه پولشونو پس بدم...عین چی میترسم...بعد اونا ککشون هم نمیگزه 

پاشم برم دیگه...باز منفی نوشتم...اخ کی بشه بیام اینجا بنویسم ااااااااای خدااااا مردم از خوشی

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:27