361.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

یه گنجه فینگیلی دارم با یه صندوقچه چوبی کوچولو که دیدید. اون دو تا رو مرتب نکرده بودم.ریختم بیرون و یه عالمه حس خوب گفتم باهاتون شریک شم.

بزرگترین حسرت زندگیم اینه چرا به حرف معلمای ابلهم گوش دادم و نرفتم کاردانش نقاشی بخونم.زمون ما کاردانش و هنرستان یه تابو بود.فقط بچه تنبلا میرفتن.یه حرف مسخره...مثلا ریاضیا و تجربیا چه گلی به سر خودشون زدن.

اینا رو کلاس اول دبیرستان که میرفتم هنرکده کشیدم.از سال دوم که افتادم رو دور کنکور دیگه دستم به تخته شاسی و مداد طراحیم نرفته تا الان.



هدیه تهرانی هستند ایشون


تمام دفاتر خاطراتم در یک نگاه...سالهای پر حادثه زندگی من.از اون قفلیا کیا دارن؟


از سال 76 نوشتم.یعنی از ده سالگیم.خودم داشتم میخوندم غش کرده بودم از خنده.یه جاش با زهرا همکلاسیم قهر کردم و نوشتم که درسته عید داره میاد و کار بدیه قهر کردن ولی حقش بود که قهر کردم.من کار بدی نکردم تقصیر خودش بود.من تا آخرِ آخر باهاش قهرم.و چند صفحه بعد با زهرا آشتی کردم

جالب اینجاست که همش هم یه مخاطب در نظر گرفتم و براش حرف زدم.عین وبلاگ.

اون دفتره که اولش مرغابیه داره پرواز میکنه اولین دفترم بود.قشنگ روزی که با بابا رفتیم و خریدیم یادمه.رو جلدش نوشته دفتر خاطرات و عقاید.من معنی عقاید رو نمیدونستم.به بابا گفتم عقاید یعنی چی؟گفت یعنی نظرات..گفتم خب من نظرم رو در مورد چی بنویسم؟گفت در مورد هر چی که دوست داری.خاطرات و نظراتت رو بنویس.تا مدتهای طولانی فکر میکردم دفتر خاطرات من خرابهاون عقایدش تو کَتَم نمیرفت.خیلی تلاش کردم یه جوری پاکش کنم ولی نشد.میگفتم دفتر خاطرات فقط.اون عقاید چی میگه دیگه

اون یکیا مال دوران راهنماییه..یعنی انقدر توش مزخرف نوشتم که حد نداره.قشنگ معلومه تو  روزهای توهمی به سر میبردم.

اون دفتر آبیه  دویست برگه و دیگه مال بزرگسالیمه.یعنی دوران دبیرستانم اونجا دیگه عقلم یه کوچولو داشته تشکیل میشده.

این صفحه اوله اون دفتر


شاید خوانا نباشه.واسه همین مینویسمش.

این دفترچه تمام خاطرات دوران نوجوانی مرا ثبت میکند.در واقع صفحه به صفحه این دفترچه برگی از خاطرات تلخ و شیرین دوران نوجوانی زندگی من است.این دفترچه ثبت کننده تمام لحظاتیست که احساس دلتنگی کرده ام.در واقع همراه و همدرد من بوده است و هیچگاه از گوش داده به سخنانم اظهار خستگی نکرده است.در هر حال من وقایع روزهای زندگیم را مینویسم تا به سرزمین فراموشیها سپرده نشود.

زندگی یه دفتره پر از غروب بیشمار توی یک صفحه اون نوشته ب مثل بهار...

این یه بیت شعر تو صفحات اول سه تا از دفتر خاطراتم هست.وبلاگم هم همین شعره...اون ام جی هم اول اسم و فامیلیم هست.اسمم هم که یه رازهههههه...

گذشته همیشه یه راه نشونمون میده واسه اینده.شاید خیلیا بگن گذشته رو باید ریخت دور.ولی برای خود من خیلی جالبه طرز فکرم تو اون دوران.یه مرور که میکردم دیدم دقیقا همه چیزهایی که تو ده سالگیم دغدغه ذهنیم بوده الانم هست.من همون آدمم.عوض نشدم.خیلی جاها اشتباهام رو نوشتم.خوندن اونا باعث میشه مرور کنم راهی رو که اومدم و این کمکم میکنه واسه ادامه.یادم میمونه چه اشتباهایی کردم و مرور اونا باعث میشه دیگه تکرار نکنم.

اینم از پست امروزم

امیدوارم همه روزهای آیندتون پر باشه از شادی و خنده.انقدر که غصه هاتون یادتون نیاد.

بدرود

بعدن نوشت:عاچقتم خدای مهربونم که امروز شیشه ها رو پاک کردم و الان داره بارون میباره.خیلی هم عالی...مرسی عزیزدلمممم


بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 0:13