421.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

دیگه فک کنم همه میدونن من وقتی نیستم سرم یه جایی گرمه..خخخخ...بعله...سفارش داریم چه سفارشی...بازم بهار سفارش کار گرفته.قبولش کردم با اینکه سری قبل به شدت دهنمو سرویس کرد اماده کردنش، ولی خب واقعا کار واسه رهایی از فکر و خیال راه حل فوق العاده ایه.برای هفته بعد باید تحویلش بدم.

دوباره کل روز رو کار میکنم.صبح و عصر فروشگاهم.تایم استراحت ظهرم و شبها تا ساعت یک دو مشغول دوخت و دوزم.سخته ولی خب زندگی همینه...دوست دارم این مدلی

وای یه عالمه حرف تو دلم قلمبه شده بود تا بیام بگم بهتون.الان سرکارم دارم مینویسم با گوشی.نمیدونم تا کجا بتونم ادامه بدم ولی تا جایی که بشه مینویسم.

دختر خالم پیج اینستای کاری منو پیدا کرده.این چند روز انقد حرصی ام از دستشون که حد نداره.دو سال پیش وقتی تازه راهش انداختم گفتم به هیچ فامیلی نمیدم ادرسشو و از اینکه دارم چیکار میکنم حرفی نمیزنم.از نظر فامیل من یه دختر نازپرورده یکی یدونه ام که نباید کار کنم و لم بدم گوشه  خونه و بادم بزنن.ولی من اونجور زندگی رو دوست ندارم.واسه همین نگفتم که میدونستم جز انرژی منفی و حتی تمسخر چیزی نصیبم نمیشه.فقط به یه نفر که از رازداریش مطمین بودم گفتم اونم واسه اینکه گفتم به چهار تا دوست و اشناش معرفی میکنه واسم تبلیغ میشه که اونم ابی ازش گرم نشد و موندم تو رودرواسی واسه انفالو کردنش.اونم البته به هیچ کس از کارم چیزی نگفت.خلاصهههههه حالا بعد از دو سال این دخترخالم اون خانوم رو فالو کرده و منو از تو پیج اون شناسایی کرده.جالب اینجاست که اومده چند تا از عکسای منو لایک کرده بدون معرفی خودش.اسمشم مثلا گذاشته مینا 4578.خب من از کجا بفهمم اونه.

اینکه من قضیه رو از کجا مارپلینگ کردم اینجوری شد که چند وقت پیش خالم اینا اومدن خونمون و دختر خالم از عکسای خارجکی همین خانومی که فالوش کرده و منو از اونجا پیدا کرده حرف زد.من اون عکسای سرلختی که این خانوم تو سفر خارجیشون گرفته بود رو چند ماه قبل دیده بودم و به کسی حرفی نزده بودم حالا این تازه پیداش کرده و شروع کرده بود با اب و تاب شرح میداد.چقدر از ادمای فضول بدم میاد.

بعد هیچ حرفی از من نزد.از اینکه پیج منو دیده و ....من بعد از رفتنشون من دوزاریم افتاد...رفتم پیجمو باز کردم و دیدم بعلهههههه...چند تا از عکسامو لایکیده.چنان عصبانی شدم که انگار کسی بی اجازه وارد خونم شده.البته همونم هست...اینکه در نهایت موذی گری بدون معرفی خودش وارد حریم من شده و کارای منو دید زده و سر از کارم دراورده.حداقل میتونست ردپایی از خودش بجا نذاره و بعد از درمون فضول دردش بره پی کارش...اصلا از کارش خوشم نیومد که هیچ حتی بدم هم اومد...بلاکش کردم.اون فامیل رو هم انفالو کردم.پیجم رو  هم خصوصیش کردم.

میدونم میشینن تو جمع خودشونو منو مسخره میکنن.برام اهمیتی نداره.

پنج سال پیش من اینی نبودم که الان هستم.یه دختر بی نهایت شکننده با یه درد خیلی بزرگ تو سینش.روزهایی که به بدترین شکل گذشت.عیدهایی که در تنهایی سپری شد.سیزده بدرهایی که تو خونه  به شب رسید.یه نفرشون اومد بگه بهار خونوادت نمیتونن بیان تو با ما بیا.یا اون یکیا جشن گرفتن همه رو دعوت کردن چون ما نمینتونستیم بریم به ما نگفتن.یکیشون برگشت بگه بهار حداقل تو بیا.بعد حالا حتما انتظار دارن من بگم بهشون واسه بیرون کشیدن خودم از باتلاقی که توش گیر افتاده بودم چه جونی کندم.خودمو به در و دیوار زدم.چقدر سخت بود کنکور دادن بعد از پنج سال.چقدر سخت بود دوباره کتاب به دست گرفتن.چقدر سخت بود با چشمای پف کرده از گریه شب قبل سرکار رفتن...هیچ کس نفهمید من چی کشیدم.حالا به هر طریقی میان تا سر از کار من در بیارن.این حرکتهاشون به نظرم زنندست.

بچه ها از یه جایی باید محبت رو هم تعدیل کرد.راست میگن زیاد محبت کنی طرف تو رو با یه چیز دیگه اشتباهی میگیره.من از کسی خوشم نیاد روابطم رو باهاش به حداقل میرسونم.نمیتونم دورو باشم.واسه همین اونایی که اطرافم هستن رو واقعا از ته دل دوست میدارم و براشون خیر میخوام.ولی انگار باید خیر هم که میخوای بهشون نگی و تو دلت نگه داری.چون فکر میکنن کی هستن.

ببخشید.ازشون دلم پر بود چند تا چیز دیگه هم بود که عصبیم کرده بود از دستشون.این شد که اینارو نوشتم.

مراقب خودتون باشید

بدرود

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 14:29