398.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

نمیدونم واقعا آدمها تو قیافه من چی میبینن که اینجوری با من حرف میزنن؟تو پیشونیم احتمالا یه احمق یا یه کودن نوشته که من از خوندنش عاجزم و توسط بقیه رویت میشه.امروز همکلاسی دوران ابتداییم اومده بود.شاید بعد از خیلییییییییییی سال دیدمش.خیلی سال...ازدواج کرده و یه پسر سه ساله داره.خب همه از دیدن دوستان دوران بچگیشون خیلی خوشحال میشن.منم همینطور خوشحال شدم.باهاش گرم گرفتم.از خودش و بچش پرسیدم.عکسشو دیدم و قربون صدقش رفتم.ازم پرسید چی خوندی منم گفتم.منم ازش پرسیدم گفت فوق قبول شدم ولی با بچه سختم بود نرفتم.بعد با یه حالت تاسف باری بهم گفت آدم فوق داشته باشه بعد اینجا کار کنه؟؟؟...منو میگفت.یعنی من خیلی خاک بر سرمه که با این مدرکم شدم صندوقدار یه فروشگاه.لابد هستم که میگفت دیگه...حرفش انقدرررررر اذیتم کرد که...سرم شلوغ بود نمیتونستم واستم باهاش به حرف...میتونستم  بهش بگم خیلی اشتباه کردی که فوقت رو ادامه ندادی باید حتما میخوندی.بچه نباید جلوی پیشرفتت رو میگرفت.ولی به خودم اجازه ندادم.ربطی به من نداشت.خودش صلاحش رو اونجوری دیده بود.ولی اون چرا به صلاحدید من احترام نذاشت.دوستی که شاید آخرین باری که باهم نیم ساعت  بیشتر حرف زدیم مربوط میشه به دوران پنجم دبستان.

چرا هر کسی که ازدواج کرده فکر میکنه بقیه عقب موندن از قافله و به خودشون اجازه میدن هر جوری دلشون میخواد طرفشون رو تحقیر کنن.اون ازدواج کرده منم به جنبه های دیگه زندگیم رسیدم.برای ازدواج هنوز وقت زیاده.من نمیدونم واقعا فهمیدن این مطلب انقدر سخته؟زندگی خصوصی آدمها به خودشون مربوطه.مثلا الان خیلی احساس پیشتاز بودن تو زندگی رو داره.این حرفها قلبم رو به درد میاره.قلبم میشکنه وقتی یه نفر اینجوری باهام رفتار میکنه.استرس میگیرم.زندگیم به هم میریزه.چند وقت پیشام اون یکی همکلاسیم تو خیابون باهام اونجوری حرف زد.اینا باعث میشن اگه یه بار دیگه یه همکلاسی دیگه رو دیدم ازش فرار کنم.از هر چی دوسته دارم بیزار میشم

نمیتونم از کنار اینجور حرفها ساده بگذرم.حساسیت زیادی  دارم شایدم بیخودی...ولی معنای تحقیر رو میفهمم..وقتی با یه لحن خاصی ازم میپرسه هنوز ازدواج نکردی؟اون هنوز با اون لحن ...

کاش میشد از اینجا برم.حتما یه روزی میرم...حتمااااا...شاید یه کم دیر ولی حتما.

از کارها و فعالیتهایی که واسه خودم ایجاد کردم خوشم میاد.همشون برام دلخوشی هستن.دلخوشی های من ...هنر و ادبیات رو اگه از زندگی حذف کنن چه دنیای خشن و بی روحی خواهیم داشت.همه دلخوشی من همین نمد دوزیهام هستن...همین کتابایی که میخونم...همین چیزایی که گاهی واسه دل خودم مینویسم.ان شاالله در آینده چیزهای دیگه هم بهش اضافه میکنم.زندگیم همینجوریشم خوبه.حتما باید یه اقابالاسر بیاد که کاممو تلخ کنه؟؟؟اگه یه روزیییییییی اونی که واقعا واقعا بر طبق معیارهای من باشه بیاد که چه عالی...ولی خودمو اسیر هر کسی نمیکنم.اگه قرار بود زن هر کی از راه رسید بشم الان ...

تو رو خداااااااا اینو بفهمیم هر کی مجرده از بی خواستگار بودنش نیست شاید طرفاش با معیاراش سازگار نیستن.پس اینجوری با زبون نیش نزنیم به خدا حق الناسه...به خدا دل شکسته حق الناسه...

بگذریم

عکسو میخواستم بذارم براتون

پیشی ماو ماو جای دستمال کاغذی هستن 

من نمیدونستم برای داکیومنت پایان نامه باید همه پرسشنامه ها پرینت گرفته شه و ارائه بشه به استاد.فکر میکردم فقط نتایجش لازمم هست که ...هیچی دیگه نزدیک هفتصد صفحه باید پرینت بگیرم...این همه پول باید دود کنم.پرینترم ندارم.تو ساعتی هم که من هستم جایی باز نیست ببرم فایلم رو... ایششششششش...یعنی چی آخه؟چرا جاهایی نیستن که تمام وقت باشن؟جمعه میشه میای بری ارایشگاه هیچ جا باز نیست...خو آدمهایی عین من چیکار باید بکنن؟

میدونم پستم انرژی منفی بود...ببخشید...تو این روزهام خیلی بدخلق و ناراحت میشم.

التماس دعای ویژه تو این شبهای عزیز

بدرود

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 87 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 3:33