320.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

دقت کردم هیشکی اندازه من حرف نداره.هر روز هم بخوام پست بذارم بازم یه پست طویل میشه آخرش.کلا پرحرفم.البته امان از روزی که بخوام کم حرف بشم.

خوبید؟

دیشب تا نزدیکای اذان من و آمار کشتی گرفتیم.یه قرار هم با همکار سابقم گذاشتم که امروز بریم بیرون.اون میخواست کتاب بخره منم ازش کتاب بگیرم.کتاب درسی البته.دوستم رشته اش آماره گفتم از کتاباش بگیرم و تمرین بیشتر حل کنم مسلط تر بشم.آخه استاد که نمیاد از جزوه سوال بده

این همکارم همسن منه بعد به خاطر مشکلات بیکاری و اینا میخواد دوباره از اول کنکور تجربی شرکت کنه.تو شهر ما هر کی پرستار باشه فرتی میره سرکار با حقوق آنچنانی.یا تو رشته های اتاق عمل.پذیرشش خیلی بالاست.یه کوچولو منم قلقلک داده شدم واسه اینکار.فکر اینکه دوباره همه چی از اول شروع بشه آدمو اذیت میکنه. بهش میگم زندگیمون عین یه کلافه که سرش پیدا نیست.گمش کردیم.اصلا نمیدونیم باید چیکار کنیم.یه زمانی دعای مادربزرگا این بود که خدا هیشکیو به چه کنم چه نکنم دچار نکنه.یادم نمیاد این دعا در حق من هم شد یا نه.ولی اینو میدونم الان دچار این قضیه شدم.

بگذریم

رفتیم شهر بغلی و اون مسیری که من دوست دارم رو پیاده رفتیم.سر راه یهو دیدم یه جا زده فیلم ابد و یک روز ...گفتم وای بیااااا بریم من این فیلمه رو بخرم.همچین خوچحال رفتم تو و دیدم بعله.اونجام پکی نیست.با اینکه میدونم حلال نیست ولی دیگه مجبور بودم بگیرم.آقاهه چهار تا فیلم برام زد رو دی وی دی.ابد و یک روز.عادت نمیکنیم.دو تا فیلم هم به انتخاب خودش.زاپاس و آدم باش.که کمدین انگاری.این دو تا رو گفتم خوبه شبا بذارم با بابا اینا ببینیم.ولی اون دو تای اولی رو دوست دارم خودم تنها تو اتاقم یه نیمه شبی ببینم.بعد از امتحانات.با خیال راحت.از جمله خوشگذرونی های منن.بستنی هم خوردیمپارک هم رفتیم و یه سری عکس پاییزی گرفتیم با هم

دیشب داشتم فکر میکردم امسال واسه خودم یه جشن تولد بگیرم.یه جشن تولد قشنگ و اساسی.یکی دو تا از دوستامو دعوت کنم با چند تا از دخترای فامیل.مشکل اینه که آیا کسی صاحب جشن رو فحش نمیده اگه چهار روز مونده به نوروز جشن تولد دعوتش کنه؟وسط خرید و خونه تکونی؟یعنی من حق ندارم واسه خودم یه جشن قشنگ داشته باشم؟یه جشنی که توش بزنیم و برقصیم و بخونیم و بخوریم.چه وقته نرقصیدم؟چه وقته از ته دل نخندیدم؟دلم یه موزیک شاد میخواد با صدای خیلییییییی بلند.دلم شلوغ پلوغی تو خونه میخواد.دلم پذیرایی از مهمون میخواد.کاش بشه.کاش میدونستم کسی اذیت نمیشه از این دعوت و یه مهمونی میگرفتم.همیشه تولدای ما خونوادگی بوده.برای من و داداش هر کدوممون یه جشن با حضور فامیل گرفته شد فقط.

تولد داداشم تیر ماه بود تولد من اسفند.بعد من کوچولو که بودم عکساشو میدیدم میگفتم چرا تو تولد اون گیلاس هست تو میوه ها ولی برای من نیست؟یه خنگی بودم که خدا میدونهههه.بعد قدیما اینجوری نبود که قنادیا همیشه کیک داشته باشن.باید از قبل سفارش میدادی.مال منم نه که نزدیک عید بود معمولا سخت پخت میکردن.چون دیگه تمرکزشون رو شیرینی عید بود.یادمه سالی که قرار بود برای من جشن مفصل بگیرن سر قضیه گیلاسا بابا رفته بود و هر جوری بود کیک گیلاس دار سفارش داده بودعکساشو که میبینم کلی کیف میکنم.روی کیک دو تا گیلاسه...البته مال کمپوتهولی من چه میفهمیدم اون موقع.مهم این بود تو تولد منم گیلاس بود.همچین حکومت دیکتاتوری بودم تو خونه.

حالا بازم دوست دارم امسال که 30 ساله میشم یه خاطره بسازم.

مراقب خودتون باشید

بدرود


بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 4:33