414.به پایان آمد این دفتر...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام سلام  همگی سلااااااااااااام

خوبید؟من خوبمممم....

بالاخره امروز دفاع کردم و تمووووووووم...اوووم خب بذارید از اول بگم  هر چند به شدت خسته ام و انقد فشار روم بود سردرد دارم ولی دوست دارم حرف بزنم باهاتون.دلم واسه وبلاگم به شدت تنگ شده بود...خیلی دور افتادم از اینجا.ولی دیگه از این به بعد ان شاالله مثل سابق اینجا مینویسم.شماهام هم خیلی غیر فعال شدید امیدوارم شمام زود زود بنویسید...

خب قرار بود چهارشنبه هفته قبل دفاع کنم که یکشنبه استاد راهنمام زنگ زد بهم و گفت با استاد داور اوکی کن.زنگیدم به داورم و اونم گفت که چهارشنبه یه جلسه دفاع دیگه تو تهران داره و نمیتونه اونو کنسل کنه و قرار شد یکشنبه یعنی امروز من دفاع کنم.دیگه منم روزا سرکار و وقتای بیکاری یه دور واسه خودم ارائه میدادم و کم کسری های پاور رو اوکی میکردم.تقریبا آماده بودم ولی از استاد مشاورم میترسیدم.استاد مشاورم به همیشه به تجزیه تحلیل آماری خیلی گیر میده و من میدونستم و نگران بودم از اینکه چیزی بپرسه و ندونم.خلاصه کلی مطلب در مورد آزمون های آماریم تو نت خوندم و نُت برداشتم.شنبه صبح مامان اینا رفته بودن میوه و اینا خریده بودم و منم بعد از ظهر رو مرخصی گرفتم که به کارام برسم.ظهر رفتم سراغ پای سیب که اقاهه نداشت و گفت بعد از ظهر بیا.رفتم خونه ناهار خوردم و یه دوش گرفتم و زنگیدم به ارایشگرم و یه وقت گرفتم ازش و رفتم پیشش.اصلاح با شمع کردم گفتم پوستم تر و تمیز بشه و نفس بکشه...ابروهامم خوشگل کردم و برگشتم خونه.سر راهم هم رفتم پای سیب خریدم.دیگه شب نشستم پک های پذیرایی رو درست کردم.میوه سیب و موز و شلیل خریدم .آبمیوه و آب معدنی.

شب قبل از خواب گفتم یه دور دیگه هم ارائه ام تمرین کنم که وسطش دیدم واقعا کشش ندارم.گفتم بخوابم صبح بیدار میشم تمیرین آخر رو میکنم.گوشیمو رو شیش و نیم تنظیم کردم ولی هفت بیدار شدم.از طرفی وارد روزهای خاص هم شده بودم و میترسیدم استرس زیاد باعث شه فشارم بیوفته و حالم بد شه.این شد که صب واسه خودم صبونه خامه عسل آماده کردم.چند لقمه بیشتر نتونستم بخورم.

به دخترخالم گفته بودم باهام بیاد.نمیخواستم بابا اینا بیان.من کنار خونواده استرسم دوبرابر میشه.این چند روز هر کار کردم نشد پیششون ارائم رو تمرین کنم.مدام همه چی یادم میرفت.نمیدونم چرا...ولی اینجور وقتا پیششون اصلا راحت نیستم.دیگه بند و بساطو جمع کردیم و رفتیم به سوی دانشگاه.همزمان با کارمندا وارد شدیم...خخخخخ...بهار وقت شناس...

رفتم دیدم استاد راهنمام نیست و داورم نشسته تو اتاق...حال نداشتم برم پیشش با دختر خالم نشستیم تو سالن و بچه ها یکی اومدم...جز من چند نفر دیگه هم ارائه داشتن.البته از رشته های دیگه بودن.استاد راهنمام اومد و رفتم پیشش و گفت میخوای نفر اول ارائه بدی گفتم انقد استرس دارم که نمیدونم اول باشم یا اخر...

رفتیم تو سالن کنفرانس و دو نفر از رشته های دیگه دفاع کردن.یکیشون واقعا چیزی بلد نبود.یه سوال خیلی ساده پرسید استاد ازش...اون اصلا تو باغ نبود...من جوابش رو میدونستم...خخخخخ

دیگه بعد از دفاع ما رو شوت کردن بیرون که شور کنن واسه نمره..اومدیم بیرون و من تصمیم گرفتم این دفعه برم ارائه کنم.رفتیم تو به استاد گفتم من میتونم بیام.که استاد داورم گفت بذار فلانی و فلانی اول بیان که میخوان برگردن شهرشون براشون سخت نباشه..زود برن و منم گفتم اوکی...

نشون به اون نشون که نشد یکیشون که لپتاپش شکل پیدا کرد و اون یکی هم به یه دلیل دیگه...دیگه قسمت من بود و رفتم اون بالا...اوووووووووووووووووف

استرس داشتم...زیاد...شروع کردم....یه اسلاید چهارم و پنجمم نرسیده بودم که اولین امتیاز مثبت رو از داورم گرفتم و بهم گفت آفرین بهت دختر شجاع...خیلی مسلطی و خوب مطلب رو بیان میکنی..قند تو دلم آب شد...باورم نمیشد همچین نظری بده...اونم منی که تو ارائه های کلاسیم همیشه مشکل داشتم...یه کم رفتم جلو یه سری از اسلایدا رو گفت رد کن و برو سراغ آزمون فرضیاتت...فقط اثبات یه فرضیه رو گفتم و بقیه رو باز گفت رد کن...هر بار هم کلی تشویقم میکرد..کارم رو تایید میکرد...بهم گفت پاورپوینتی که درست کردی عالیه...خیلی خوشگلهپاورپوینتی که در ساعات 12 تا سه صبح درست شده بود.

دو نفر قبل از من ارائشون حدود نیم ساعت طول کشید ولی مال من تو ده دقه جمع شد...آخر سر هم هیچ سوالی از من نپرسیدن...داورم فقط از کارم تعریف کرد.گفت خیلی خوب مطلب رو بیان کردی.خیلی دختر شجاعی هستی...خیلی مسلط بودی و خیلی خوشم اومد از کارت.استاد مشاورم هم گفت پرزنتت عالی بود و ازم تشکر کردن

و من ته دلم مدام خدا رو شکر میکردم.

ته دلم غنج میزد.باورم نمیشد ...روز شلوغی هم بود خیلی از بچه ها بودن کلی پیش اونا خرکیف شدم...بعدش دوباره ما رو شوت کردن بیرون و بعد از یه ربع اومدیم و نمره ام رو اعلام کردن و بهارتون نمره کامل رو گرفت.به توصیه ملی قشنگم به دوستم گفتم از لحظه اعلام نمره فیلم بگیره که خیلی خوبه اون لحظه...

فقط قسمت عکسم خراب شد...ایششش...داشتم میرفتم با استادا عکس بگیرم که استاد راهنمام رو بیرون صدا کردن و مجبور شد بره...اون یکیا بودن که یه دختره که بعد از من ارائه داد اومد جلو و عکس منم خراب کرد...من تو عکسا دارم دوربین اونو نگاه میکنم در حالیکه دوست خودم داره ازمون عکس میگیره و نگاه ما یه جای دیگست...بیخیال...مهم اعلام نمره بود که فیلمشو دارم...و دختر خالم هم از ارائم فیلم گرفته...

خلاصه که یکی از بهترین روزهای زندگیم بود ثمره تلاش یک سالم رو گرفتم...همه شبهایی که تا دیروقت با فایلام کلنجار میرفتم جلو چشمم رژه میرفت و از ته قلبم شاد میشدم...چون همه اون زحمتا و شب بیداریا تموم شده بودن و الان داشتم نتیجش رو میدیدم....انگار رو ابرا بودم...باورم نمیشد داورم انقد از کارم تعریف کنه...این همون استادیه که ترم اول یه درس باهاش داشتم و خیلییییی هم ازش میترسیدم ولی ازش بیست گرفتم...یه پیرمرد دوست داشتنیه با کلاسه...از این پیرمرد خارجکیا...چند روز دیگه میره کانادا...خوب شد زود دفاع کردم ...وگرنه باز عقب میوفتاد...این استاد برای من دو تا خاطره بینهایت خوش رقم زده...اول اون بیستی که ازش گرفتم و دوم امروز...خیلی دوستش دارم...

خدا رو هزار مرتبه شکر...از تک تکتون مچکرم که کمکم کردید...دیگه اسم نمیبرم...خودتون میدونید ...الهی که هزار برابر خیر به زندگی خودتون برگرده...

فدا مدای همتون...

مراقب خودتون باشید...

بدرود




بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : پایان,آمد,این,دفتر, نویسنده : dlikespring3 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 12:53