415.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام به دوستان عزیزم

راست میگن عمر شادی کوتاهه و حس غم طولانی.همه سرخوشی من فقط چند ساعت بود بعدش انگار پر کشید و رفت.یهو انگار تهی شدم.انگار هیچ اتفاق خوبی نیوفتاده.انگار همش بیخودی بوده.با خودم میگم خب که چی؟الان چیکار کردی؟کجای دنیا رو گرفتی؟اصلا چی شده؟حسهای منفی مثل عصبانیت مثل ناراحتی مثل نفرت همش تو وجودمه..ناشکریه ولی حالم خوب نیست.حال دلم یه جوریه.دلم میخواد برم کوه و فقط داد بکشم.شاید اونجوری خالی شدم.شاید دلم آروم بگیره.الان باید راحت باشم.باید آروم باشم ولی نیستم.حتی گریه ام هم نمیاد.

شب بعد از پایان نامه با دوستام رفتیم بیرون مثلا جشن بگیریم.خیلی خوب بود ولی من خوب نبودم.نمیدونم چطوری بگم یه جوریم...یه برنامه تفریحی خوب چیدیم واسه یکی دو ماه بعد قبلا حتی فکر کردن بهش سرخوشم میکرد ولی الان نه...فکر کردن بهش عذابم میده.چمه من؟؟؟

انگار زندگی برام پوچ و بی معنی شده...اه...لعنت به من...

باید خوب بشم...باید خوب بشم...باید سرحال بشم...کار کردن برای هدف بعدیم رو باید شروع کنم...باید برنامه ریزی کنم.نباید یه گوشه بشینم...

گفتم یه کم با شما حرف بزنم شما با من حرف بزنید شاید آدم بشم...

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 82 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 12:53