392.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام علیکمممم

ماه رمضانتان مبارک...چه میکنید با گرسنگی؟؟؟؟من امروز ساعت 12 به همکارم گفتم دلم قورمه سبزی با لوبیا چشم بلبلی میخوادالان که اومدم خونه و نشستم اینجا همههههه چی دلم میخواد.دیروز حالم به شدت بد بود.چیز خاصی هم نخورده بودم ولی انگار غذا بهم نساخته بود و تا ظهر دل درد داشتم.دیگه اومدم خونه یه کم استراحت کردم بهتر شدم.ولی از ترسم موقع افطار زیاد چیزی نخوردم.یه کاسه سوپ و چند لقمه نون و پنیر با سبزی باغچه مون.یه ذره هم سالاد.وعده بعدیم وعده سحری بود.که بازم از ترسم زیاد نخوردم و الان خودمو فحش میدم که کاش میخوردمممم.

تو خونه ما همیشه و همیشه برای افطار باید سوپ یا اش یا هلیم باشه.اینجوریه که امروز میپزیم در حجم زیاد واسه فردام میمونه.اینجوری خسته نمیشیم.یه روز در میون افطار پزون داریم.معمولا هم شام نمیخوریم.به جز داداش البته.منم اغلب تشنه نمیشم.فقط گرسنگی بر من غلبه میکنه و این شکلی میشم

انقد از خوردن حرف نزن بهار...به معنویات بپرداز.چشمممم...عرضم به حضورتون که از برکات این ماه هر کی هر چقدر بگه کم گفته.یادمون باشه مهمون خداییم و سعی کنیم در حد خدایی خدا ازش بخوایم نه به اندازه کوچیکی خودمون.ازش کم نخوایم.امیدوارم خوب باشیم و این خوبی تا ابد تو زندگیمون جریان داشته باشه.

رمضان برای من ماه پر خاطره ای هست.باید خدا رو شکر کنم که روزه های اولی که میگرفتم مصادف شده بود با روزهای کوتاه پاییز و زمستون و این شد که من واقعا با این ماه مانوس شدم و از وقتی که به سن تکلیف رسیدم روزه هامو گرفتم.هیچ کسی نمیتونه ادعا کنه من نماز و روزه قضا ندارم چون بهر حال آدمیزاد خطا کاره و از کجا معلوم همشون قبول شده باشن.اون دیگه با خداست.ما فقط سعی میکنیم به جا بیاریم.

یادش بخیر...کلاس سوم ابتدایی بودم.زمستون بود و تو کانون پرورش فکری برای بچه های مدرسه کلاس قران گذاشته بودن.من یه دختر بچه بودم که هر روز کاپشن صورتی رنگمو که پایینش به بخاری ارج مدرسه چسبیده و سوخته بود و مامان واسه اینکه مشخص نشه تیکه دوزی خرس  بهش دوخته بود، رو میپوشیدم و از کوچه پر از برفمون میگذشتمو خودمو میرسوندم به کانون.تو کلاس با هم ایرادات نماز و تلاوت قران رو رفع میکردیم.یادش بخیررر..افطاری مدرسه، کلاس دوم راهنمایی یادش بخیر...یاد معصومیت کودکی بخیر که در بالا و پایین زندگی از دست رفت...

بگذریم

عاغا من حق داشتم بعد از روزهای سخت و پر کارم به خودم جایزه بدم، مگه نه؟؟؟

اینم از جایزه های خودم به خودم جانِ عزیزم

عاشق رمانهای انگلیسی هستم.خیلی زیاد...عاشق اون فضای بینظیری که داستان توش روایت میشه.خیلی دوست داشتم از جین آستن حتما یه کتاب بخونم.فکر میکنم غرور و تعصب گزینه خوبی باشه.سووشون رو هم دیگه جای حرف و سخنی نیست...فکر میکنم هر ایرانی باید شاهکار سیمین دانشور رو بخونه.اون یکی کتاب کودکهپیشنهاد محمدرضا ماندنی عزیز تو آخرین برنامه صدبرگ عزیزم.پیج محمدرضا رو حتما تو اینستا فالو کنید.با نام کاربری mandani.این پسر یه عکاس بی نظیره...علاوه بر عکسهای فوق العاده ای که میگیره شخصیت فوق العاده ای هم داره.عاشق اون انرژی خاصشم که با هر پستش منتقل میکنه.فالوش کنید مطمئنم پشیمون نمیشید.

اینا جایزه های من بود به خودم.یه کم کارامو راست و ریس کنم بشینم سر وقتشون.خیلی دلم میخواست کتاب چراغها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد رو هم بخرم.البته قبلا از کتابخونه امانت گرفتم و خوندمش ولی دوست داشتم مال خودم داشته باشم.اما خب مدل کتاب یه جوریه که آدم دوست داره از مخاطب خاصش کادو بگیرهاین شد که نخریدمش.حالا موند تا ببینیم کدوم مرد خوشبختی این سعادت و افتخار نصیبش میشه که این کتاب رو به من کادو بده

خلاصه اینجوری...پاشم به کارام برسم.که دوباره باید برم دنبال نون حلال...مراقب خوتون باشید

برای همدیگه دعا کنیم.دعا کنیم زندگیمون آروم باشه.دعا کنیم دلامون قرار بگیره.دعا کنیم برای آرامش زندگیمون در درجه اول و در درجه دوم آسایش زندگیمون.

الهی که به حق لحظه لحظه این ماه عزیز و پر خیر و برکت هر کدومتون به اون چیزی که لیاقتتونه برسید.برای من هم دعا کنید.برای آرامش دلم دعا کنید.مچکرم.

بدرود

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 2:17