375.سفر یه قصه ست

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

بالاخره  یه توفیق اجباری دست داد و ما راهی سفر شدیم.البته تونستم یه کم اعمال نفوذ کنم و این سفر رو تبدیل کنم به سفر یه روزه برای زیارت حضرت معصومه وگرنه داشت کاشان و اصفهان و اینام بهش اضافه میشد.

دیروز صبح بعد از نماز راه افتادیم.قرار بود از تهران بریم.من که تقریبا تا تهران ولو شده بودم و لالا...ولی دیگه طرفای مرقد امام بیدار شدم.شلوغ بود.برای ناهار رسیدیم قم و یه جای باحال اتراق کردیم که استراحت کنیم و غذا نوش جان کنیم.خب نماز جمعه تو حرم برپا بود و نمیشد رفت اونورا...همون دور و بر نمایشگاه صنایع دستی و فروشگاه و اینا بپا کرده بودن که من واسه کلکسیونم یه پاک کن خریدم.پاک کن ماتیکی.خودشم قرمزززز...اووووووف


یه چرخی دور و بر زدیمو عکس گرفتیم و راه افتادیم بریم زیارت.بینهایت شلوغ بود.پارکینگا هم همه پر...دیگه یه پارکینگ یافتیم و ماشینو شوت کردیم توش و پیش به سوی حرم جان.

دیدید گفتم همون یه ساعت صف دستشویه.منم که حسااااااس...تحت تدابیر شدید وضو گرفتم.یه روزی یه ماشین توریستی میخرم که توش سرویس بهداشتی هم داشته باشه تا این مشکل وحشتناک رو حل کنم.این سرویس بهداشتی قابلیت اینو داره کل سفر رو زهرمار من کنه.مخصوصا جاهای زیارتی.چرا آخه انقد بعضی خانوما چندشن؟وقتی دستای خیسشون رو تو هوا تکون تکون میدن به زووور جلو خودمو میگیرم خفشون نکنمهمراه داشتن دستمال انقد سخته که بعد از شستن دست خشکشون کنی؟حالا همه اینا به کنار اون بچه ها رو بگووووودیگه بیشتر از این توضیح نمیدم خودتون واقف به همه چی هستید.بابا تمیز باشیم تمیییییز حتی تو سفر.دلیلی نداره چون تو سفریم چندشناک بشیم.مرسی،اه...

رفتیم داخل حرم  و گفتم اول واجب که نمازه ،بعد زیارت که مستحبه.نمازارو خوندیم و رفتیم سمت ضریح که من دیدم خیلییی شلوغه...منم که ریزه پیزه گفتم میزنن میکشن منو بهتره همینجا واستم و با خانوم درددل کنم.واسه همتون دعا کردم.از خدا خواستم زندگیامونو مرتب کنه.همه چی راست و ریس بشه،همونجوری که خودش صلاح کارمونو میدونه.دیگه باقیش سپرده شده به خودِ خدا.

بعد از زیارت هم باز عکس بازی کردیم و یه سر به بازار زدیم و من یه روسری نخی خریدم.کلا از خرید روسری و شال خسته نمیشم.آخرین روسری رو واسه عید یه ماه نشده خریدم.بعدشم رفتیم ماشینو برداشتیم و از یه راه دیگه برگشتیم.یعنی اگه قرار بود از اتوبان تهران بیایم فک کنم امروزم نمیرسیدیم.اون اتوبان تهران به کرج ما رو روانی میکنه.بس که شلوغ و گیج کننده میشه.مردم تهران بیشتر عمرشون رو تو ترافیک میگذرونن.این خیلی بده.و گرهی هست که تنها و تنها به دست خود مردم باز میشه.آخه این همه ماشین؟؟؟؟؟ایران یه روز میترکه.

حدود ساعت 10 شب بود که رسیدیم.من ظرفا رو شوشته کردم و خزیدم رو تختم و لالا.

هوم؟بهلهههه ما الان تو خونمون سوهان پسته ای داریمولی چه فایده.هنوز جوشهای ناشی از شیرینی و شکلات عید رو صورتم جا خوش کردننمیشه بخورممممولی هم من و هم شما میدونیم که این فقط یه حرفه...و من تا پایان این پست بهش حمله نموده و دلی از عزا در خواهم آوردآی ام یک عدد بهارِ بی اراده و ضعیف النفس.

امروز کتاب برگ اضافی رو هم به پایان رسوندم.مینی خاطرات منصور ضابطیان از سفرهایی که رفته.این کتاب قرار نیست اطلاعات خیلی تاپی از کشورها بهمون بده ولی باز هم در پایان کتاب خیلی چیزا یاد میگیریم.نثر جذاب و روونی داره که من خیلی دوستش دارم.

خیلی خوشحالم که تو این تعطیلات تونستم سه جلد کتاب بخونم.مهمونی برم.از مهمون پذیرایی کنم،سفر زیارتی برم. سیزده بدر دوست ندارم.فصل بهار خیلی خسیسه.فقط حال دونفره ها توش خوبه.

در کل به جز یه مورد عید خوبی بود و من ازش راضیم و با انرژی میرم سراغ پایان نامه.کار هم باید پیدا کنم.یه کار خوب با یه حقوق خوب.هم از لحاظ مالی و هم روحی بهش احتیاج دارم.باید حالم خوب باشه تا بتونم پایان نامه رو پیش ببرم و کار پیدا کنم.به مسائل حاشیه ای نباید فکر کنم و روی هدف متمرکز بشم.

پیش پیش سیزده بدرتون مبارک.اینجا احتمالا بارونی باشه.تا خدا چی بخواد.

بدرود

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 105 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 10:46