328.خیلی دور،خیلی نزدیک

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دوست دارم یه خونه چهار ضلعی مربع داشته باشم که وسط حیاطش یه حوض داشته باشه و من دور تا دور حوض گلدونای شمعدونی بچینم.

دوست دارم سرویسِ چینیم سرویسِ گل سرخی باشه.

دوست دارم هر سال آش رشته نذری بپزم و تو کاسه های گل سرخی پخش کنم.تاکید میکنم تو کاسه های گل سرخی،نه تو ظرفای یکبار مصرف ،که روابط رو به یکبار دیدار تبدیل کرده.آخه دیگه کسی برای پس دادن ظرف بر نمیگرده.

دوست دارم دو تا دختر داشته باشم.اسماشونم انتخاب کردم.باباشونم باید به سلیقه من بگه چشم.

دوست دارم هر سال روز مادر برای مادر همسرم یه دسته رُز قرمز ببرم.

دوست دارم تا آخر عمرم هزار تا کتاب بخونم و آخر هر کتاب نظراتم رو بنویسم و بچینمشون تو کتابخونه تا برای نوه هام به یادگار بمونه.

دوست دارم هر ماه یه مهمونی فامیلی بگیرم که توش یه جور غذا سرو بشه.زمستونا با تُرشی،تابستونا با ماست خیار.تابستونا بعد از ناهار آقایون برن تو حیاط و خانوما تو خونه،قیلوله بریم.زمستونا بعد از شام مِنچ و اسم فامیل بازی کنیم و جِر بزنیم و قاه قاه بخندیم.

دوست دارم هر سال هفت دی ماه همسرم طبق یه قرار ناگفته برام یه دسته نرگس بخره.

دوست دارم خواهر شوهر بشم و با عروس جون بشینیم یه گوشه و یواشکی پشت سر داداشم حرف بزنیم و ریز ریز بخندیم.

دوست دارم عین گلی ننه(مادربزرگ مامانم) که یه شیرزن واقعی بود و تکیه یه شهر بهش بود(حالا نه در اون حد)بلکه در حد خودمون، با همسرم بشیم پناه یه محله و هر کسی گیر و گرفتاری داشت رومون حساب کنه.

دوست دارم عمه بشم و برادرزاده هامو محکم بغل کنم و بچلونم و گاز گازیشون کنم انقد که جیغ بزنن و از دستم فرار کنن و منم بدوام دنبالشون(امضا:عمه بچه خوار :دی).

دوست دارم هر سال بیست و نه آذر ماه دوتایی بریم تو حیاط و برای شب چله، خرمالو از درختمون بچینیم و من بذارمشون تو سبد کوچولوی حصیری که از شمال خریدم و بشینم یه ساعت زل بزنم به تپلی هایِ نارنجیِ خوشگلم و بگم "فتبارک الله احسن الخالقین".

دوست دارم رابطه ام با همسرم عین رابطه رضا و عاطفه باشه تو سریال خانه سبز،که حتی اگه قهر هم بودیم با هم حرف بزنیم.

دوست دارم اگه قراره شاغل بشم کارم درست کردن نمدی های عزیزم باشه و یه عالمه سفارش از کل ایران داشته باشم.

دوست دارم یه شب تو هفته یه کاسه تخمه بذاریم جلومون و بشینیم فیلم ببینیم و آخرش هم نظریاتمون رو در موردش بیان کنیم و از اینکه منتقدهای روشنفکری هستیم واسه خودمون کلی کیف کنیم.

دوست دارم یه شبِ خیلی دور،یه شبِ خیلی نزدیک، در اتاقم رو تو همین خونه که هستم باز کنم و وقتی دارم از پله ها میام پایین سر و صدای چند تا جغله بچه رو بشنوم که بازی میکنن و  صداشون میره تااااااا اون بالا بالاها، و همون لحظه چشمم از پنجره بیوفته به آسمون و ستاره ها رو ببینم که دارن بهمون میخندن.


بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45