329.دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

فردا شب چله ست.در گذشته تو منطقه ما که خب بافت روستایی داشت و بعدها تبدیل شد به شهر به همین اسم شناخته میشد.کسی نمیدونست یلدا چیه.منم دلم میخواد به رسم مادربزرگا بهش بگم شب چله.البته بهش میگفتن چیلّه گئجسه.

چه رسم و رسوم قشنگی داشتیم و داریم.

تو خونه مادربزرگم یه درخت مو بود که هر سال شهریور که میشد یه سری کیسه که برای اینکار دوخته شد بود رو از بقچه اش در میاورد و این کیسه ها رو تن یه سری از خوشه ها میکرد که گنجشکا نخورن و سرما هم نزنه و بمونه برای شب چله.با دختر داییم قایمکی میرفتیم و میخوردیم.بهش میگفتیم کیسّه اوزومه(انگور کیسه ای).

اون یکی مادربزرگ خدا بیامرزم تو انباری که سرد بود به میخهایی که به دیوار زده بود انگور آویزون میکرد تا خشک بشن.نمیدونم کدوماتون همچین مزه و طعمی رو چشیدید. ولی برای من دونه های انگوری که هنوز کامل خشک نشدن ولی پوستشون چروکیده شده و وقتی میذاشتم دهنم سردیش رو حس میکردم،مزه بهشت میداد. بهش میگفتیم سبزه.

زمستونای سرد یه آشی از قدیم الایام تو منطقه ما پخت میشد که متشکل بود از بلغور گندم و پیاز.میذاشتنش تو تنور تا بپزه(اجاق گاز کجا بود اخههه).بعد از پخت زردچوبه رو تو روغن داغ میکردن و میدادن رو کاسه های آش.هنوزم میپزیمش و عاشقشیم.اینم برای من مزه بهشت میده.بهش میگیم تندِر آشی(آش تنوری).

منطقه ما خیلی سردسیر بوده.برفای خیلی سنگینی میباریده.انقدی که صب که اهالی خونه از خواب بیدار میشدن میدیدن نمیتونن برن تو کوچه.برف تا بالای در رو میگرفته.بابا میگه تونل میزدیم و شبا میرفتیم خونه همدیگه.زیر کرسی با نور چراغ نفتی شب چره میخوردیم که کشمش و گردو بود.اینا بهش میگفتن چپ چره.

یادش بخیر گرمای کرسی مادربزرگم.یادش بخیر شبای زمستونی که همه جمع میشدیم خونه ننه.ما بچه ها میرفتیم تو خیابون سرسره بازی میکردیم.

روزهای شیرین و تکرار نشدنی زندگی من یادتون بخیر...

به قول استاد شهریار:

" کاش قایدیب بیرده اوشاق اولایدیم                                    بیر گول آچیب اوندان سورا سولایدیم"

اینم ترجمه اش برای دوستانی که ترکی بلد نیستن:

 ای کاش بر میگشتم و دوباره کودک میشدم                   همچون گلی میشکفتم و دوباره پژمرده می شدم

شعرای استاد شهریار بخصوص مجموعه حیدربابا با روزهای کودکی من بدجوری گره خورده.تمام شبهای زمستونی که مادربزرگم میومد خونمون بابا برامون شعرای حیدربابا رو میخوند.چون ترکی هم بود مادربزرگم برای فهمش مشکلی نداشت و گوش میدادیم و کیف میکردیم.بعد مادربزرگم  هر جا که لازم بود برامون توضیح میداد که آره قدیما این جوری بوده...مثلا تو خونه ها که کرسی بوده رو سقف یه دریچه ای هم بوده برای اینکه اکسیژن وارد خونه بشه.چون کرسی با  هیزم و اینا گرم میشده. به این دریچه تو زبان ترکی میگن باجه(baja).

حالا بازم اون شب داره تکرار میشه.شب چله نود و پنج خورشیدی.ولی دریغ از کسایی که دیگه پیشمون نیستن.عجیب دلم برای مادربزرگم تنگه.امروز سالگردش بود.کاش میشد گاهی که آدم انقدر دلتنگه میتونست یه زنگ بزنه  اون دنیا و صدای عزیزش رو بشنوه.دلِ تنگ درمانش چیه آخه؟؟؟؟؟

بگذریم

شب چله تون پیش پیش مبارک.الهی که لپاتون مثل انار همیشه سرخ باشه.الهی که همیشه لباتون پر از خنده باشه عین پسته خندون آجیل.

فال حافظ فردا شب یادتون نره.

مراقب خودتون باشید.

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...

بدرود

بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45